سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبهای زخمی

نظر

شاید اگر قصـه  آدم و حوا دوباره تکرار می شد این بار آدم زودتر از حوا سیب را به هوای دیگری می خورد...!!!

و شاید حوا سیبی نمی دید ... و شاید سیب را فقط برای آدم آفریده اند ....!!!

اصلا حوا دیگر آمدنی نیست و سالهاست به دور از هیاهوی  درختان سیب آدم آمدنی تر شده است ...

گاهی با خود می اندیشم و به خود خطاب می کنم : در حسرت وسوسه ای دیگر چه هنرمندانه درد می کشی..از کمال الملک هم زیباتر...!!!

و باز خیالم حوای حقیقت را رها نمی کند و فریاد بر می آورد : به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا... پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...چه صادقانه حوا بودی و چه ریاکارانه آدمیم...!!!

اینجا تمام انگشتان بر روی لبها علامت سکوت گرفته اند سخن نگویم بهتر است...گوشها به یقین روزه گرفته اند...!!!

خدایا میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی روی کدام درخت در انتظار دندان های حریص من است؟!!

هوس کرده ام از زمین اخراجم کنی...!!!

آخر این بهشت خاکی و پر وسوسه شبهایش غصه دار است و روزهایش دلگیر  ، دلی دارم که در گوشه ای از این بهشت خاک گرفته اسیر است و به مانند شیشه شکستنش آسان...ولی حالا حوا که هیچ ، آدم هم اگر به این دل شکسته دستی بزند ، زخمی خواهد شد...!!!

نترس "حوا" سیب را با عشق گاز بزن " آدم " ارزش بهشت را ندارد...!!!

ولی یادمان باشد " آدم " برای بهشت رفتن آفریده شد و ای " حوا" همنشینی با او در بهشت گوارایات باد ...!!!

نمی دانم چه شده است که این روزها گاهی که از درخت سیب میوه ای بر می گیری ، طعم آب انار می دهد...!!!

نکند اینجا بهشت نباشد و درخت ممنوعه ای نداشته باشد ؟؟؟

نکند حوا در پی آدم گم شده به بیراه ای افتاده و بهشت را گم کرده ؟؟؟

اینجا حوا که هیچ آدم هم بوی مرد بودن نمی دهد !!!

اینجا رایج ترین بو ، بوی نامردی است ...

شاید میان این همه نامردی ، باید شیطان را بستایم!!!که دروغ نگفت جهنم را به جان خرید؛اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد...!!!

عجب بهشتی شده اینجا ، شیطانش ستودنی ! آدمش نامرد ! و حوایش ساکت !

تنها دلخوشی این بهشت ، غصه های شبانه است و دلتنگی های روزانه اش ...

و در این بهشت تنها چیزی که خریدار ندارد ، دل است ...

دل که شاید الان مضحکه ای بیش نباشد ...

و آشفته تر از همیشه ...

و جالبتر اینکه دل هم دیگر نگران نیست ...!!!

درست مثل مزرعه ای که محصولش را ملخ ها خورده اند؛ دیگر نگران داس ها نیست...!!!

شاید سیب بهانه ای بیش نبود ولی حوای آدم به دنبال بوی سیب می گشت ...

سیب بهانه بود، شیطان بهانه بود... و شاید از اول اخراجی بودیم... ما نه ، آدم نه ، حوا نه ...

 اصلا چه خوب شد از آن بهشت اخراجمان کردند ، آخر آنجا اگر عشق بازی می کردیم فرشتگان گناه می نوشتند...!!!

و اینجا نه دلتنگی ها گناه است و نه غصه دار بودن ...

عکس متحرک طبیعت